نقد و بررسی
بیگانه نشر ماهیبیگانه
بیگانه یکی از بهترین کتاب های آلبرو کامو به حساب می آید . رمانی که در سال 1940 نگارش آن به اتمام رسید و با تلاش آندره مالرو و همت انتشارات گالیمار منتشر شد .
نویسنده در این کتاب به شما احساس و تجربه پوچی را منتقل کرده و به تعریف یک زندگی پوچ می پزدارد .
درباره نویسنده کتاب بیگانه
آلبرو کامو در سال 1913 متولد شد . پدر او الجزایری و مادرش اسپانیایی بود . او تمام کودکی خود را به همراه مادرش در محله ای فقیر نشین در الجزایر سپری کرد .
پدرش در جنگ جهانی اول کشته شد . به همین خاطر مادر کامو نقش پررنگ و برجسته ای در زدنگی وی داشت . او در کتاب هایش به اهمیت جایگاه مادر توجه ویژه ای داشته است .
زمان انتشار کتاب بیگانه ، کامو در اوج شهرت خود به سر می برد و سر انجام توانسد در سال 1957 جایزهنوبل ادبیات را از آن خود نماید . موسسه نوبل در توصیف این نویسنده این چنین می نویسد : ” آثار مهم ادبی او با روشن بینی و شنیدن دقیق مشکلات وجدان انسانی در زمان ما همراه است . ”
سخنی کوتاه درباره بیگانه
در رمان بیگانه ، داستان از سوی مردی جوان روایت می شود که در الجزایر زندگی می کند . او کارمند یک شرکت است . شخصی که نام خانوادگی اش ” مورسو ” است اما نام کوچکش در طول داستان مشخص نمی شود .
از گذشته راوی ، چیزی در کتاب نوشته نشده است اما در مسیر خواندن کتاب متوجه خواهید شد که او به همراه مادرش در آپارتمانی زندگی کرده و هیچ گاه پدر خود را ندیده است .
او بعد ها مجبور می شود که مادر خود را به خانه سالمندان بفرستد اما این بدین معنی نیست که رابطه نزدیک با مادرش ندارد .
مورسو مجبور است به مراسم تدفین و خاکسپاری مادر خود برود . به همین خاطر از رئیس خود مرخصی گرفته و با اتوبوس به سمت مقصد حرکت می کند . شوک دوم زمانی به شما داده می شود که بی تفاوتی مورسو را نسبت به مرگ مادرش می بینید . او حتی حاضر نمی شود که در تابوت مادر خود را باز کند و برای آخرین دفعه مادرش را ببیند . در عوض قهوه می خورد و سیگار می کشد .
مورسو به غیر عادی بودن رفتار خود معترف است و می داند که اطرافیان مشغول قصاوت این کار او هستند .
شما داستان را با خواندن شرحی از روز های بعد مراسم تدفین ادامه خواهید داد . مورسو به عنوان شخصی که به همه چیز بی اعتنا است شناخته می شود و فردای روزخاکسپاری مادرش ، به استخر رفته ، با زنی آشنا شده و همان شب با به رخت خواب می رود .
پس از مدتی از وی درخواست ازدواج کرده و در عین حال که مورسو او را دوست ندارد ، جواب مثبت از آن زن می گیرد .
بخشی کوتاه از کتاب بیگانه
وقتی رفتم بیرون ، آفتاب سر زده بود . بالای تپه هایی که بیم مارنگو و دریا فاصله انداخته بودند آسمان به سرخی می زد . بادی هم که از طرف تپه ها می آمد با خودش بوی نمک می آورد . پیدا بود روز پیش رو یک روز آفتابی است . مدت ها بود که ییلاق نیامده بودم و حس می کردم که اگر به خاطر مامان نبود چقدر الان می توانستم از پیاده روی لذت ببرم .
همه حواسم به آفتاب بود که حس خوبی به من می داد . شن های ساحل کم کم زیر پایمان داغ می شدند . چند لحظه ای باز جلوی میل شدیدم را برای رفتن توی آب گرفتم ، اما دست آخر به ماسون گفتم : ” بریم ” و شیرجه زدم توی آب .
ناگهان از جا بلند شد . با قدم های بلند به گوشه آن طرف دفترش رفت و یکی از کشو های فایلش را باز کرد . یک صلیب نقره ای با شمایل مسیح مصلوب بیرون کشید و همین طور که تابش می داد به طرف من آمد . با صدایی کاملا متفاوت ، با صدایی که تقریبا می لرزید ، فریاد کشید ، ” می دانید این چیست ؟ ” گفتم ” بله ، معلومه ” تند و تند و با حرارت به گفت به خدا معتقد است و معتقد است هیچ انسانی آن قدر گناهکار نیست که خدا او را نبخشد ، اما برای آن که خدا گناه کسی را ببخشد آن کس باید اول توبه کند و با توبه اش شبیه کودکی شود که دلش پاک است و می تواند همه چیز را بپذیرد .
در صورت موجود نبودن با شماره ۹۵۰ ۹۵۰ ۶۶ بانک کتاب تماس حاصل فرمایید.
0دیدگاه