نقد و بررسی
من او را دوست داشتم نشر قطرهمن او را دوست داشتم
آنا گاوالدا در کتاب من او را دوست داشتم شما را با سوال آیا ماندن و تحمل کردن درست است یا رفتن و رها کردن ؟ مواجه می کند .
در کتاب من او را دوست داستم شما ماجرایی کاملا ساده را می خوانید که مردی همسر و دو فرزندش را رها کرده و از آن ها عذر خواهی می کند که اشتباه کرده است و به آن ها اعلام می کند که تصمیم دارد زندگی جدیدی را آغاز نماید . اما قصه ای که می خوانید ، به این سادگی ها هم نیست و شما در موقعیت تصمیم گیری قرار خواهید گرفت .
خلاصه ای از داستان من او را دوست داشتم
آدرین تصمیم دارد همسر و فرزندانش رارها کند و اکنون با چمدان هایش در مقابل آسانسور ایستاده است . او می خواهد زندگی جدیدی را آغاز کند و با معشوقه جدیدش ازدواج کند . همسر آدرین ، به همراه دو فرزند خود به خانه پدر و مادر همسر خود رفته است . پدر شوهر که ” پی پر ” نام دارد ، از آن ها دعوت می کند تا در یک کلبه ییلاقی در جنگل با هم مدتی را وقت بگذرانند .
کلوئه سعی می نماید تا زندگی را مانند گذشته ادامه بدهد و در صدد آن است تا به شرایط عادی بر گردد . اما با این حال حس یک شکستخورده واقعی را دارد . پی یر با نوه هایش بازی می کند و به عروس خود دلداری می دهد . پی یر در مورد خیانتی که در گذشته کرده است و رابطه پنهانی که در گذشته داشته با کلوئه سخن می گوید . کلوئه در می یابد که پیرمرد بر خلاف تصوراتش ، چقدر احساساتی است .
صحبت هایی که این دو نفر در غیاب آدرین در مورد خیانت و وفاداری و هم چنین عشق یک طرفه با هم دارند ، داستان این کتاب را مسیر می دهد .
سبک نگارش آناگوالدا در کتاب من او را دوست داشتم
آناگوالدا ، سبک نگارشی کاملا ساده و روان دارد . او توانسته از تا به امروز با استفاده از زبان سلیس خود تاثیر بسزایی در روح و روان خواننده بگذارد .
آناگوالدا به طرزی می نویسد که می خواهد سخن بگوید . سخن را اغراق آمیز نمی نویسد ، بلکه به سادگی آن را در قالب کلمه و لغات روان و راحت ، به مخاطب می رساند .
در کتاب من او را دوست داشتم خواهیم خواند :
” زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است . آدم هایی که از بازداشتگاه های کار اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند ، مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند ، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیشبینی های هواشناسی با دقت گوش کردند و دختر هایشان را شوهر دادند ، باور کردنی نیست اما همین گونه است . زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است . ”
” همین است ! من یک بادبادک هستم ، اگر کسی ماسوره را نگه ندارد ، پرواز می کنم ، می روم … و تو … جالب است ، اغلب به خودم می گویم تو به اندازه کافی قوی هستی که مرا نگه داری و به همان اندازه با هوش هستی که بگذاری بپرم ، گورم را کم کنم …
- چرا این چیز ها را می گویی ؟
- دوست دارم بدانی
- چرا حالا؟
- نمی دانم … خیلی عجیب است که کسی به آدم بگوید از با تو بودن احساس خوبی دارم ؟
- نه اما چرا الان این را به من می گویی ؟
- چون بعضی اوقات فکر می کنم تو متوجه نیستی که ما چه شانسی داریم . “
دوست دارم با تو باشم چون هیچ وقت از با تو بودن خسته نمی شوم . حتی وقتی با هم حرف نیم زنیم . حتی وقتی نوازشم نمی کنی . حتی وقتی در یک اتاق نیستیم ، باز هم خسته نمی شوم . هرگز دلزده نمی شوم . فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم . به افکارت اعتماد دارم . می توانی بفهمی چه می گویم ؟ همه آن چه در تو می بینم و هر آن چه نمی بینم را دوست دارم . با این همه ضعف هایت را می دانم . اما احساس می کنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوت من هستند که با هم سازگارند . ترس های مشترک نداریم . حتی پلیدی های ما به هم می آیند .
سرمای زمستان ، سوناتی در کنج آتش شومینه ، قطره اشکی که بر گونه زنی جوان جاری می شود . دو دختر بچه که به خواب رفته اند . مردی که در سکوت شبی بی ماه خود را فرو می ریزد . راز می گشاید . و زندگی چقدر باید یگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟ حق اشتباه ترکیب بسیار کوچکی از واژ ها ، بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟ چه کسی جز خودت .
در صورت موجود نبودن با شماره ۹۵۰ ۹۵۰ ۶۶ بانک کتاب تماس حاصل فرمایید.
0دیدگاه