نقد و بررسی
رمان نحسی ستاره های بخت مارمان نحسی ستاره های بخت ما
رمان نحسی ستاره های بخت ما
” جان گرین ” توانست کتاب ” نحسی ستاره های بخت ما ” را در ژانویه سال 2012 به چاپ برساند و در همان هفته اول ، رتبه نخست لیست کتاب های پر فروش نیویورک تایمز را به خود اختصاص دهد . جالب است بدانید که این کتاب به 47 زبان ترجمه شده است و تا به امروز بیش از 10 میلیون نسخه از آن به فروش رسیده است .
درباره کتاب نحسی ستاره های بخت ما
داستان این کتاب در مورد بیماران سرطانی که از این بیماری رنج می برند ، نوشته شده است .
هیزل ، شخصیت این کتاب ، تنها شانزده سال سن داشته و مدتی می شود که از بیماری سرطان خود مطلع شده است و از این مسئله رنج می برد . به همین خاطر به توصیه والدین خود ، برای جلوگیری از گوشه گیری و منزوی شدن ، سعی می کند در جمع هایی که سایر کودکان سرطانی حضور دارند ، شرکت کند .
در طی مدتی که در جمع های کودکان سرطانی شرکت می کند ، با پسر جوانی به نام آگوستوس آشنا می شود که به علت سرطان استخوان یکی از پا های خود رااز دست داده است .
این آشنایی آغاز یکی دوستی عمیق و عشقی آتشین می باشد . اما با در نظر گرفتن بیماری هر دو ، امید به زنگدی در آن ها به حداقل رسیده و نا خواسته درگیر اتفاقاتی غیر منتظره می شوند و …
این کتاب تلفیقی از تمام حس های امید و نا امیدی ، غم و شادی ، خند ه و گریه ، عشق و نفرت و … استکه خواننده را با هر چه بیش تر با دنیای بیماران سرطانی آشنا می سازد .
یکی از نقاط قوت این کتاب ، داستان پردازی عالی و تصویر سازی قوی ای است که به شما نمای بهتری از داستان و شخصیت های کتاب می دهد . هم چنین اطلاعات به روز نویسنده ، داستان کتاب را برای جوانان ملموس تر نموده است .
از دیگر نقلط قوت کتاب ” نحسی ستاره های بخت ما ” می توان به یک شروع خوب و یک پایان عالی اشاره نمود . به طوری که در آخر داستان ، هیچ علامت سوالی برای شما باقی نخواهد ماند .
بخش هایی از کتاب نحسی ستاره های بخت ما
تو ر مدتی محدود به من بی نهایتی نا محدود بخشیدی ، و من از تو سپاسگزارم .
گفتم : ” امم ، چیز دیگه ای همراهم نیست ” ” چه بد . الان خیلی تو حس و حال شعرم . چیزی حفظ نیستی ؟ ” با نگرانی شروع کردم : ” بیا روانه شویم ، تو و من / هنگامی که غروب ، آسمان را فرا گرفته است / مانند بیماری که بیهوش شده با اتر ، روی میزی افتاده است . ”
” آگوستوس به آرامی گفت : ” عاشقتم ” گفتم : ” آگوستوس. ” گفت : ” واقعا می گم. ” به من خیره شده بود ، و می توانستم ببینم که گوشه چشمانش چین خورده بود . ” من عاشقتم ، و لذت ساده گفتم حقیق رو از خودم منع نمی کنم . من عاشقتم ، و می دونم که عشق چیزی نیست جز فریادی در پوچی ، و به فراموشی سپرده شدن هم اجتناب ناپذیره ، و عاقبت همه ما نابودیه و یه روزی خواهد اومد که همه کار های ما توی این دنیا به خاک برگردونده می شه ، و می دونم که خورشید تنها سیاره زمینی رو که داریم در خود خواهد بلعید ، و من عاشقتم . ” دوباره گفتم : ” آگوستوس. ” فقط همین را می توانستم بگویم .
در صورت موجود نبودن با شماره 09126903701 بانک کتاب تماس حاصل فرمایید.
0دیدگاه